‍ ازساختمان عملیات اومدیم بیرون
راننده منتظرما بوداماعباس بهش گفت:
«ماپیاده میایم شما بقیه بچه هارو برسون»

دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای
جمعیت عزادارشنیده میشدعباس گفت :

«بریم طرف دسته عزادار»به خودم
اومدم که دیدم عباس کنارم نیست ،

پشت سرمن نشسته بودروی زمین داشت
پوتین ها وجوراب‌هاش رو درمی‌آورد،

بند پوتین هاش روبه هم گره زد و
آویزونشون کرد به گردنش.
شدحرّامام حسین.

رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه
خوندن .جمعیت هم سینه زنان راه افتاد
به طرف مسجد پایگاه .

تااون روز فرمانده پایگاهی رو اینطور
ندیده بودم عزاداری کنه. پای برهنه بین
سربازان وپرسنل، بدون اینکه کسی
بشناسدش….

شهید عباس بابایی

?شادی روح شهدای اسلام وتعجیل درفرج
اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم?
پیشاپیش هفته دفاع مقدس گرامی باد.

#معاونت_فرهنگی_مدرسه_علمیه_عصمتیه

موضوعات: مهدوی  لینک ثابت



[یکشنبه 1399-06-23] [ 08:55:00 ق.ظ ]